وقتي شروعكردن كاري براي آدم سخت باشه، چهكار ميكنه؟ بهترين راهش اينه كه از بزرگترها كمك بگيريم. مگه نه؟ حالا كه اسم «آبي» رو براي اين روزنوشتهها انتخاب كردم، چه خوبه كه اول كار به نام عزيزِ عزيزانم شاملوي بزرگ تزيينش كنم كه هميشه آبيتر از آبي باشه و بمونه.
شاملو مينويسد:« آثار من خود اتوبيوگرافيِ كامليست. من به اين حقيقت معتقدم كه شعر، برداشتهايي از زندهگي نيست؛ بلكه يكسره خودِ زندگي است.»... و استاد، شعر «هجراني» را در اسفند 1357 در لندن نوشته؛ با هم بخوانيم:
سينِ هفتم
سيبِ سرخيست،
حسرتا
كه مرا
نصيب
از اين سفرهي سُنت
سروري نيست.
شرابي مردافكن در جامِ هواست،
شگفتا
كه مرا
بدين مستي
شوري نيست.
سبوي سبزهپوش
در قابِ پنجره-
آه
چنان دورم
كه گويي جز نقش، بيجاني نيست.
و كلامي مهربان
در نخستين ديدار بامدادي-
فغان
كه در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خنداني نيست.
بهاري ديگر آمده است
آري
اما براي آن زمستانها كه گذشت
نامي نيست
نامي نيست.
اسفند 1357، لندن
شما هم بنويسيد (2)...